ما و مجنون همسفر بوديم در دشت بلا
او به ليلايش رسيد و ما هنوز اواره ايم
که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد
جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود
و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند
که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند
مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود
پرداخت.ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب تو
به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و دیگران با تعجب به قلب
پیر مرد نگاه کردند قلب او با قدرت تمام میتپید اما پر از زخم
بود. قسمتهایی از قلب او برداشته شده و تکههایی
جایگزین آن شده بود و آنها به راستی جاهای خالی
را به خوبی پر نکرده بودند برای همین گوشههایی
دندانه دندانه درآن دیده میشد. در بعضی نقاط
شیارهای عمیقی وجود داشت که هیچ تکهای آن را
پرنکرده بود، مردم که به قلب پیر مرد خیره شده بودند
با خود میگفتند که چطور او ادعا میکند که زیباترین قلب
را دارد؟مرد جوان به پیر مرد اشاره کرد و گفت
تو حتماً شوخی میکنی؛ قلب خود را با قلب من مقایسه
کن؛ قلب تو فقط مشتی رخم و بریدگی و خراش است
پیر مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر میرسد
اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمیکنم
هر زخمی نشانگر انسانی است که من عشقم را به او
دادهام،من بخشی از قلبم را جدا کردهام و به او بخشیدهام
گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده است
که به جای آن تکهی بخشیده شده قرار دادهام؛
اما چون این دو عین هم نبودهاند گوشههایی
دندانه دندانه در قلبم وجود دارد که برایم عزیزند؛
چرا که یادآور عشق میان دو انسان هستند
بعضی وقتها بخشی از قلبم را به کسانی بخشیدهام
اما آنها چیزی از قلبشان را به من ندادهاند، اینها
همین شیارهای عمیق هستند. گرچه دردآور هستند
اما یادآور عشقی هستند که داشتهام. امیدوارم
که آنها هم روزی بازگردند و این شیارهای عمیق را
با قطعهای که من در انتظارش بودهام پرکنند
پس حالا میبینی که زیبایی واقعی چیست؟
مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد، در حالی که اشک
از گونههایش سرازیر میشد به سمت پیر مرد رفت
از قلب جوان و سالم خود قطعهای بیرون آورد و با
دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد پیر مرد آن را گرفت
و در گوشهای از قلبش جای داد و بخشی از قلب
پیر و زخمی خود را به جای قلب مرد جوان گذاشت
مرد جوان به قلبش نگاه کرد؛ دیگر سالم نبود، اما
از همیشه زیباتر بود زیرا که عشق از قلب پیر مرد
به قلب او نفوذ کرده بود
آنچــــه کـــردی با دلم چنگیـــز با ایران نکرد
مثل چشمت کشورم را لشکری ویران نکرد
با خودم گفتم زمان این درد را کـــم می کند
سال ها گفتم ولی این درد را درمــــان نکرد
صورتم را سرخ کردم تا نفهــــمد هیچ کــس
هر چه کردم چشــم ها این راز را پنهان نکرد
گرچه بر شیـــراز دل آتش زدی ظلمـــت ولی
دل بریــــدن را برایم لحــــظه ای آسان نکـــرد
مثل آتــش ریختــی هر لحـــــظه در تابوت من
شعله هایت را که پنهان خاک گورستان نکرد
داداش علی باز هم گل کاشتی
خیلی زیبا و با احساس نوشتی..خیلی به دلم نشست
ضمنا آهنگ وبلاگت حرف نداره من عاشق این آهنگم..مرسی
مــهـــم نــیـــســـت چـــقـــدر بـــالایــــی،
مـــهـــم ایـــنـــه که اون بــــالا
لاشــــخــــوری یــــا عقاب
مُراقــب بــآش
به چه کسـی اِعتــمـــآد میکنی،
“شیـــــــطان” هَـــــم یه زَمــــــآنـی “فرشتـــــــــــه” بــود
هیـــــچوقت کســی رو پــس نــزن کــه
دوستــ♥ ــت داره ... مراقــــــبته
و نگرانــــــــــــت میشــه
چـــون یــک روز بیــدار میشـــی و میبینــی
مـــــــــاه رو از دســــت دادی
وقتــی که داشــتی ســـــــتاره ها رو میشـــمردی
امـروز بـه آنـهـایی مـی انـدیـشـم
کـه رویِ شـانـه هـایم گـریـه کـردنـد
و نـوبـتِ مــَـن کـه شـُـد
شـانـه خـالـی کـردنـد
کاش رویا ها به واقعیت می پیوست
دلتــــــــــنگـــــــی ها
گاه از جنس اشــکند
و گاه از جنس بغــــــــض
گاه سکـــوت میشوند و خاموش میمـــــــانند
گاه هــق هـــق می شوند و می بارند
دلتنگــــی من برای تــــــــو اما
جنس غریبــــــــی دارد
قلــــبت وقتی میسوزه که
بغض داره خفت میکنه از دور به لبــایی خیره ای که قهقه میزنن
سلام داداش علی..من اگه کامیون داشتم با خطی درشت مینوشتم
به بعضـیـــــــــا باس گـــــــــفت
بین من و رفیــقم
هـــــــــمزن برقی هم نمـــــــــیتونه به هم بزنه
شـــــــــما که جای خـــــــــود داری
قاشـــــــــق چایی خـــــــوری
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی | خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی | |
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد | حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی | |
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است | عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی | |
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف | مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی | |
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهان | گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی | |
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات | مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی | |
کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ | ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی | |
ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن | که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی |
283112 بازدید
638 بازدید امروز
669 بازدید دیروز
2345 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian