×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

بهانه زندگی

× تبادل نظر همین
×

آدرس وبلاگ من

bahanezendegi.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/a1357

Access to the friends list is not allowed for anyone

کبوتران بیچاره را نهنگ نکنید ... !!!

به خودم گفتم چقدر خوب است من یک بار دیگر خودم را برای تو بیرون

بریزم . حتما تو حق داری من را نشناسی . تویی که هنوز عاشقی من را می

خندی و عشقم را در دادگاه دلت محکوم می کنی . تویی که بیرحمانه آن روز

و همه روزها به این دل غم انداخته تاریک , خندیدی و ظاهرا مشتاق تر از

همیشه پی دلت رفتی در حوالی دشت و کوه . به تو گفته بودم خدا شاهد

است اگر کمی و فقط ذره ای شیرین باشی فرهادت می شوم . همراهت می

آیم و در تقدیرت به فالت گره می خورم . ولت نمی کنم . آن روز بابونه های

نشیب کوه را چقدر کریه دیدم . چقدر گلهای باغچه برایم زشت بودند .

کبوتران بیچاره ها نهنگ شده بودند میان پشت بام خانه تان . گفته بودند و

زیاد هم گفته بودند مرد غریبه : این دختر زود قد می کشد . زود بزرگ می

شود . اما هیچوقت فکر نمی کردم اینهمه زود رمیدن را نیز بزرگ شوی . و

نارسیده و کال عشق را پرت کنی میان خاکروبه ها و بروی پی پروانگی

های خودت . نگفتی می روی و رویای تو را کابوس می بینم ؟ فکرکن حالا

چند سال پیش است. فردا شبی، خانه بران ماهتاب دیدار ماست. آخر شب، یا

اول شب . فرقی ندارد . توی دشت یا وسط کوه . و  آرام آرام می آیند تا

حوالی چادر سیاه ما خاطرات ریز و درشتمان . از تقدیر کج فهم اجازه می

گیرم تا عروس پولک پوش خانه ام را به غریو بادها بسپارم . اما توی

لعنتی این قدر این پا و آن پا می کنی که شب برود و روز بیاید . آن قدر

تاخیر می کنی که از چشمهای آفتاب هم مرا بیندازی . گفتم شاید به احترام

تو از تخت مخمل برخیزند این خاطرات دیوانه ام و کمی آدم شوند . اما

هرگز آدم نمی شوند خاطراتم . هرگز ... ! انگار همین دیروز بود که رفتیم

دنبال ماه . و شب از راه رسید و ماه دمید بعد از چند بوسه باران عشق

پولکهای بهشت ریخت روی دستت ... !!! یادش به خیر . ! روزهای با تو

بودن همه اش یادش به خیر دارد ... !

pic83_www.jahaniha.com_4

pic83_www.jahaniha.com_5

همیشه از تو پرسیده ام : مهربانم ؟ من کی می توانم فقط یک بار دیگر روی ماهت را در این دنیای هزار رنگ پر فریب ببینم ؟ یا به عبارتی عاشقانه تر : این احساس لطیف : کی من را کنارش می نشاند ؟ و تو آن قدر زیبا جوابم را داده ای که جای پرسش بعدی را پر کرده ای . فردا ... !!! فقط نگفتی کدام فردا ؟ و فردا را که وعده داده ای چه کسی دیده است ؟ معلوم است که برای اولین بار به من دروغ گفته ای . تو و دروغ ؟؟؟ محال است ... و گر نه دلیلی نداشت که هی مرا بدزدی از خشونت آدم ها و آرواره ها . تو مثل این که از قبل هیاهوی آدمهای شهر را دیده بودی با چشم های خودت . و گرنه دلیلی نداشت که هی مرا قایم کنی از تهاجم ترن ها و تونل ها . پس وعده فردایت دروغ محض بود . این قدر از این فرداها آمد و رفت که من تمام شدم و تو نیامدی . ! غریو باد برای من هشدار زمستان بود .ترس بود و پریشانی . و من به یکباره افتادم بر زمین سرد . دقیقا توی آغوش تو . و اگرهمان روز نرسیده بودی مرا چیده بودند زوزه ی بادهای موسمی این سامان . من به درد هیچ دردی نمی خورم وقتی بلد نباشم مثل تو کتف هایم را به عریانی آفتاب داغ این دیار سرد بسپارم و خویشاوند زمین و جالیز و مزرعه و باغ باشم . عزیزم . من مدتی ست که چیزی را می خواهم به تو بگویم . اما کمی برایم سخت است . من به این موضوع خیلی خوب فکر کردم . زیاد برای آن وقت گذاشتم . ما می توانیم همیشه با هم باشیم . من تصمیم خودم را جدی گرفته ام و تردیدی در آن ندارم . من می خواهم برای همیشه با تو باشم . برای ابد . برای همیشه ابدی . من دوست دارم به تو وصل شوم . اصلا من : دوست دارم با تو بمیرم . ما با هم می توانیم روزهای خوب و قشنگی در آن دنیا داشته باشیم . تو باید کمی هم به فکر من باشی . من بدون تو حتا یک لحظه هم نمی توانم نفس بکشم . نگرانم که بگویی نه . ان وقت یقین پیدا کنم که دنیا روی سرم خراب می شود . گلوبند بغض این حرف را زیر آخرین گره روسری ات پنهان نکن . نگو من کورم و نمی بینم . گریه هم نکن . چیزی نشده . مرگ است دیگر . ببین زخمهای من را ؟ ببین غربت این مرد را ؟ چرا من نفهمیدم بی چتر چه حالی دارد زیر باران عشق راه رفتن ؟  روز پرواز تو از کویر به سوی شهر باران . و من چند قرن بر عمر سیاه بختی هایم اضافه کرده ام . بگذار بی پروا عریان باشم وقتی حتی مار و موریانه ها فردا صلیب استخوانی مرا به دور از تو عریان می خواهند... خورشید عریان می تابد بر سر شانه های ویران من و ماه عریان می ریزد بر بی خوابی های همه  دیروزهای بی تو بودنم . چادر سیاهت کجاست ؟ لازمش دارم ... !!! 

تو
بوته ای گل سرخ
من
باغبانی ناشی !
تا تو بخواهی بشکفی
من هزار زخم خورده ام
...

اعتراف می کنم که من در میان نام بلند تو همیشه بزرگ ماندم . شکوه تصویر تو برای من روزهای خوب و قشنگی را رقم زد . صدای مهربان تو همراه با کلمات محبت امیزت حس خوشایند دوست داشتن را در جان من جاری کرد .  تو حتما باید بدانی من چه می گویم . اما به جای همراهی با این دل رنجور حس مرا ندیدی و آرامشم را از لابلای لحظه های خوش زندگی ام ربودی . حالا این منم و سماجت ناگزیر در عشق . و این تویی در انگاره های بی خیالی این عادت بی خیالی . من همیشه سمت تو سرآسیمه آمدم . و تو ساده رد شدی . اما چه بخواهی و چه انکار کنی ماهی کوچک قلب من در تور سفید زنی که سال ها دوستش داشتم به دام افتاده بود . عزیزم . مهربانم : حالا در خشکسال اینهمه سال سرد آمده ام تا مجنونت باشم . پس به خاطر خدا نه به خاطر دل من : که جان من لیلای من باش . فقط مال من باش . مال خود خودم . حالا آمده ام به رنگ هزار سالگی هایت . با همان روسری رنگ رنگی که بر سر داری . با همان دلبری های بی چون و چرایت . با همان بالا بلندی های سراپا ماهت . با همان شکوه اهوایی و بلندت . با همان بی چلچراغ دور از چشم های من . با همان بی آسیمه سری های بی سامان این مرد تنها . با همان خاطرات قشنگ حوالی حوض . با همان بی سرپناهی های بی انهدام بی آوار . با همان لبخند های بی گلاب افشان ماه رویایی . من امده ام . اما تو کجایی ؟ چرا نیستی ؟ داری به رنگ چشم های کدام مرد بیچاره می خندی ؟ به رنگ خنده های کدام اواره تنها چشم می بندی؟ من ؟؟؟ من که روز و روزگارم خنده ندارد . ! باید بگریی بر حالم . من گم می شوم در میان جان تو و هی پیدا می کنی مرا میان اینهمه آوار . زیر و رو می کنی خاکستر پنهان مرا و دامن می زنی آتشم را و من هی باز شعله می کشم در نگاه حریصت . نیستی و می گویی چون نیستی پس فلانی برو . و من مثلا حرف گوش می کنم و می گویم چشم . دارم می روم . اما دستانم هنوز به شوق از تو نوشتن دارد بر صفحه کلید می رقصد . پلک هایم خسته اند . اما دلم می خواهد باز هم بنویسم . دعا کن امشب و همه شبها که خدا کنارم نشسته و هوایم را همه جوره دارد  بتوانم خیلی قشنگ و زیبا خواب تو را ببینم . به خوابی و خیالی از تو قانعم خدا شاهد است . و شادم به کلمات مهر آمیزی که هر از گاه از حوالی بارانی دلت به سمت بی چراغ چشمهایم وزیدن می گیرند ...! چشم . من دارم می روم . باشد . حالا که می خواهی بروم : نمی شود تمرد کرد . دارم می روم . اما بدان حتی یک لحظه نمی توانم بدون تو نفس بکشم . می روم . اما به کسی نگو که این مرد چقدر در عشق تو صبوری کرد تا دست اخر دیوانه شد . دارم می روم . اما قدمهایم بسیار کوتاهست و باریک . باز زود بر می گردم . خیلی زود . لطفا قول آغوشت را به هیچ خاطره دیگری نده ... !!! 

،،،،،،،،،،،،

،،،،،،،،،،،،

یکشنبه 26 مرداد 1393 - 1:03:51 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://2darajahzireshab.gegli.com

ارسال پيام

چهارشنبه 29 مرداد 1393   12:23:12 AM

گفتي مسافري

من آنقدرساده ام :كه سالهاست

نمازدلم را شكسته مي خوانم

http://bahanezendegi.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 28 مرداد 1393   5:46:50 PM

بَدتریـــن دَرد ، مُــردَن نیست

دل بَــستن به کسیــه که

کــنــآرت نیستـــ

http://bahanezendegi.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 28 مرداد 1393   5:21:22 PM

سلام بر خواهر بسیار مهربانم بهاااااااانه نازنین

ممنونم که فراموشم نکردی

خیلی گلی خواهری

http://violetflower.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 28 مرداد 1393   1:41:26 PM

مثل عکاسی ماهر نگاهت میکنم،از نزدیک ترین زاویه ممکن و سرت را دقیقا روبه رویم نگه میدارم خورشید را روی صورتت پخش میکنم ودر ذهنم از امروز تو عکس میگیرم برای روزهایی که نیستی

با دست ‌های من غذا بخور
با دست های من موهایت را مرتب کن
فقط دست‌ هایت را از تنم بر ندار …

http://violetflower.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 28 مرداد 1393   1:40:33 PM

 قویترین زن دنیا هم که بویی،دمون هایی هیس که دسی وا لمست کنه
مستقل ترین زن دنیا که بویی دمون هایی هی

http://violetflower.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 28 مرداد 1393   1:36:12 PM

جاذبه سیب ، آدم را به زمین زد
و جاذبه زمین ، سیب را .
فرقی نمیکند؛
سقوط ، سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست
به جاذبه ای می اندیشم که پروازم میدهد ،
خدا

(gol) از همین حالا میگویم حواست را جمع کن....
یادت باشد انعام خوبی به قبر کن بده تا قبرم را بزرگتر

http://violetflower.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 28 مرداد 1393   1:36:12 PM

جاذبه سیب ، آدم را به زمین زد
و جاذبه زمین ، سیب را .
فرقی نمیکند؛
سقوط ، سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست
به جاذبه ای می اندیشم که پروازم میدهد ،
خدا

(gol) از همین حالا میگویم حواست را جمع کن....
یادت باشد انعام خوبی به قبر کن بده تا قبرم را بزرگتر

http://bahanezendegi.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 28 مرداد 1393   6:32:06 AM

عكس

سلام بر خواهر گلم سارای عزیز از شما هم به جهت ورودتان به این کلبه کمال تشکر را دارم مرسی از نگاهت

http://bahanezendegi.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 28 مرداد 1393   6:31:05 AM

http://bahanezendegi.gegli.com

ارسال پيام

سه شنبه 28 مرداد 1393   6:13:17 AM

سلام بر خواهر خوبم بهانه نازنین از اینکه به این کلبه  سر میزنی و باعث رونق و صفای خاصی میشی  کمال تشکر را دارم پاینده باشی

http://mmm.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 27 مرداد 1393   9:33:25 PM

خیلی خوب بود

http://violetflower.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 27 مرداد 1393   4:09:34 PM

http://violetflower.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 27 مرداد 1393   4:13:02 PM

نشستم....
خسته شدم...
دیگر قایق نمیسازم...
پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد
باشد....
وقتی از تو خبری نیست....
قایق میخواهم چه کار....؟؟
مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است......!

نشستم....
خسته شدم...
دیگر قایق نمیسازم...
پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد
 باشد....
وقتی از

http://violetflower.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 27 مرداد 1393   4:12:15 PM

 به يک فرشته گفتم:برو و معشوقم که عاشقش هستم را ببوس!!

 

فرشته رفت و وقتي برگشت ديدم چشماش اشکي

http://bahanezendegi.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 27 مرداد 1393   6:02:13 AM

سلام بر دوست خوبم میلاد عزیز

پایدار باشی

آخرین مطالب


سلام اربعین حسینی


دوستان خوبم


باز محرم رسید ماه عزای حسین


آرووم و قرارم توئی


حق الناس


باز هم رسید از ره ماه صیام


روز گار پر فراز و نشیب


دل مرده روزگار


?????? ??ی? ی? ???ی ?? ????


این رجبیون


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

283238 بازدید

9 بازدید امروز

755 بازدید دیروز

2385 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements