غذای مسموم
اندکی که در ایستگاه های اتوبوس یا حیاط دانشگاه ها و حتی سوپرمارکت ها درنگ می کنیم، حرف ها وسخن های آشنایی به گوش می رسد، حرف هایی از جنس فرهنگ غربی، بحث و گفت و گو هایی در مورد شخصیت های فیلم ها و سریال های خارجی مخصوصا سریال های مشهور ترکیه ای که در بین عموم مردم رد و بدل می شود و در اکثر کیوسک روزنامه فروشی ها مجله هایی با عکس روی جلد" مصاحبه با سلطان سلیمان" را برای جذب مخاطبان به معرض فروش گذاشته شده است و دیگر کسی سخن از علم و دانش به میان نمی آورد
طی چند سال اخیر سرعت نفوذ رسانه های غربی به حدی زیاد بوده است که به طور مبرهن می توان در فضای جامعه و افکار عمومی آثار جنگ نرم را از طریق این رسانه ها مشاهده کرد.
نوع پوشش لباس و ظاهر اکثر جوانان به سمت شخصیت های این فیلم ها روانه می شود و گاهی خود را با این افراد مقایسه می کنند به گونه ای که گویی بازیگر شده اند و می خواهند نقش اول این فیلم ها را ایفا کنند و دغدغه جامعه جوان امروز ایران چیزی جز آراستگی ظاهر و تیپ و قیافه نیست
بازارها و مراکز خرید نیز از پیامدهای این رسانه ها بی نصیب نمانده اند و فروشندگان برای سود و فروش بیشتر لباس های غربی را در بازار رواج می دهند و چرا که به عقیده آن ها باید طبق نیاز جامعه، جنس را به بازار عرضه کرد و مردم به دنبال اجناس و لباس های مشابه سریال های خارجی می باشند
آهسته اما پیوسته به صورت نامحسوسی آثار و پیامد های رسانه های غربی بر اذهان عمومی تاثیر می گذارد به گونه ای که دیگر با الهام گرفتن از این فیلم ها، رذایل اخلاقی چون خیانت و دوستی های نامشروع با جنس مخالف به سوی عادی شدن سوق داده می شود
هجمه فرهنگی، غذایی مسمومی است که بشقاب های پشت بامی(ماهواره یا رسیور) آن را به سفره ایرانی ها آورده اند و این روزها نیز کشور ما، علی رغم اینکه تمدنی عظیم دارد، مردمانش سوار بر قطار فرهنگ غربی به سوی ناکجاآباد روانه می شوند و گویی با فرهنگ و تمدن اصیل سرزمین خود بیگانه اند
ایرانیان در جامعه امروزی مخاطبان پرطرفدار رسانه های غربی محسوب می شوند و با اشتیاق زیادی برنامه های تلویزیونی آن ها را دنبال می کنند ، اما دلیل اصلی جذب مخاطبان به رسانه های غربی چیست؟
با عشق ممنوعه، زندگی شیرین برای من ممنوع شد
شاهین 28 ساله، در خصوص به تباه کشیدن زندگی خود می گوید: همه چیز با یک فیلم شروع شد، با وجود اینکه 4 سال از زندگی مشترک با همسرم گذشته بود، با یک زن غریبه دوستی نامشروعی را شروع کردم و تمام هیجانم برای این رابطه الهام گرفته از فیلم عشق ممنوعه بود، فیلمی ترکیه ای که بی بندباری نقش اول این فیلم را الگوی زندگی ام قرار دادم و نتیجه اش جز از هم پاشیدگی زندگی ام نشد. و با اینکه یک بچه 3 ساله داریم کارمان به دادگاه کشیده است
والدین از طریق برنامه های ماهواره سفره ی فساد را برای جگر گوشه های خود پهن کرده اند
در زیر سرگذشت دختری را می خوانید که ناخواسته یکی از قربانیان رسانه های غربی شده است؛
زهرا 25 ساله دختری که از شدت ناراحتی سرش را پایین انداخته است و سرگذشت تلخ و ناگوارش را چنین شرح می دهد
وقتی خدا فراموش می شود
از زمانی که یادم می آید در فقر و نداری بودیم. تا به 17سالگی رسیدم. پدرم کم کم داشت ترقی می کرد و وضع زندگی مان داشت خوب می شد. تا اینکه ما روزهای نداری را فراموش کردیم. فراموش کردیم زمانی را که پدرم ما را برای نماز صبح بیدار می کرد. هنوز صدای اذان پدرم در گوشم زنگ می زند
ماهواره آمد؛ چادر رفت
کم کم فرهنگ زندگی مان تغییر کرد. سبک زندگی مان مثل غربی ها شده بود. از زمانی که گیرنده ماهواره به خانه ما آمد، فرهنگ لباس پوشیدن ما نیز تغییر کرد. تا به آن زمان ما چادری بودیم. اما بعد از مد برداشتن از لباسهایی فرنگی ما بد پوشش شدیم. به جای بیدار شدن برای نماز صبح، اذان صبح می خوابیدیم و تا آن موقع به اصطلاح شب نشینی می کردیم
ماجرای دانشگاه و دوستی های دختر و پسر
هر روز با پسر جدیدی دوست می شدیم. روزی با سعید آشنا شدم. در دانشگاه سعید دوسال جلوتر از من بود. او اظهار می کرد که مرا دوست دارد و قصد ازدواج با من را دارد و من باورم شده بود. در این مدت پدر و مادرم با هم اختلاف پیدا کرده بودند و مادرم برگشته بود شهرستان و پدرم هم به خانه نمی آمد؛ من بودم و خواهرم. روزی سعید مرا به مراسم پایان تحصیلی اش دعوت کرد من هم رفتم
یک مهمانی مختلط؛ آغازی بر مشروب خواری
مراسم مختلط بود. من هم بدم نمی آمد که مثل خارجی ها در یک مراسم مختلط شرکت کنم. در آنجا بود که به تعارف سعید برای اولین بار مشروب مصرف کردم. انگار با چیزی کوبیدن بر سرم. همه چیز طور دیگری بود. کم کم به خوردن مشروب عادت کردم و به قول بچه ها شدم الکلی. پولم کفاف مشروبات را نمی داد. از سعید خواستم تا ارفاقی قایل شود و تخفیفی بدهد ولی قبول نکرد و گفت که بهتر است از مشروبات باز و یا الکل سفید مصرف کنی قبول کردم.
اعتیاد به الکل بهانه ای برای آغاز بزهکاری
ماهها گذشت اگر الکل به بدنم نمی رسید تمام وجودم می لرزید و دستانم چنان لرزشی پیدا می کرد که حتی نمی توانستم لیوان در دستم بگیرم. اوضاع به همین منوال بود. سعید و دوستانش به خانه ما می آمدند و هر عمل خلافی که دلتان بخواهد در خانه ما انجام می گرفت.
وقتی خانه تبدیل به مخروبه می شود
سعید پیشنهادی داد که نمی شد ازش گذشت. سعید گفت دوستان من که هر روز می آیند بهتر است ازشان پول بگیریم تا خرجمان نیز در بیاید. برای اینکه کسی شک نکند صیغه نامه ای جعل کردیم و شدیم زن و شوهر. پول خوبی گیرمان می آمد. غافل از اینکه این ننگ اول دامن خودم را خواهد گرفت
دنیایی که روی سرم خراب شد
روزی برای خرید رفته بودم بیرون؛ زود تر از موعد برگشتم و خواهرم و سعید را دیدم که با هم رابطه داشتند. دنیا روی سرم خراب شد. فهمیدم که اینها از چند ماه پیش باهم دوست شده اند زندگی دیگر برایم معنایی نداشت.
خودکشی و فرار از خانه، ادامه یک مسیر
رگ دستم را زدم. مرا به بیمارستان بردند از بخت بدم زنده ماندم. مادرم به خانه برگشت احتمالا پدرم نیز برگشته باشد. ولی من بی اطلاع هستم یک سالی می شود که از آن خانه جدا شدم و به تنهایی زندگی می کنم. با فرار کردنم از خانه اشتباه کردم. ولی کسی هم نگران یا ناراحت من نشد، کسی به سراغم نیامد.
من ماندم و ننگی بر پیشانی
من ماندم و دنیایی غم و تنهایی و دستانی لرزان و ننگی بر پیشانی..
یکشنبه 16 شهریور 1393 - 4:39:33 PM