دردی است
دردي است گنگ و مبهم
ديوانه ... تشنه ي غم
رنگ سياهِ كوري
بي انتها و مرهم
شعري است بي بهانه
در سوگ عاشقانه
در حسرت ستاره
در غربت شبانه
فصلي است رنگ پاييز
در هاله اي غم انگيز
بيچاره من كه جرمم،
عشقي است فتنه انگيز
عشقي هميشه زنده
پروازِ بي پرنده
لبهاي بيقراري،
در جستجوي خنده
چشمي هميشه بيدار
در آرزوي ديدار
در آرزوي فتحِ
آنسوي سبز ديوار
راهي است غرق آيت
شوريدگي است غايت
بيچاره من كه جرمم،
عشقي است بي نهايت!
مینویسم ، مینویسم از تو . . .
تا تن کاغذ من جا دارد . . .
با تو از حادثه ها خواهم گفت . . .
گریه ، این گریه اگر بگذارد . . .
می نویسم همه ی حق حق تنهایی را . . .
تا تو از هیچ به آرامش دریا برسی . . .
با تو از روز ازل خواهم گفت . . .
با تو از اوج غزل خواهم گفت . . .
می نویسم همه ی با تو بودن ها را . . .
تا تو تکیه گاه امن خستگی ها باشی . . .
گریه ، این گریه اگر بگذارد . . .
*
ای همدم آهنی من . . .
چقدر خستم از این تکرار
چرا اصلا نمیخندم
چه تلخه طعم این قهوه
وباز چشمامو میبندم
چقدر این خونه دلگیره
چه احساس بدی دارم
خودم رو توی این روزا
به جای همه میزارم . . .
دوشنبه 31 شهریور 1393 - 10:44:57 AM