روزی و روزگاری
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو میکشم
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
گویا عزای اشرف اولاد ادم است
زینب به سر زنان بهر چه میدود
با ناله و فغان سوی که میرود
اورا چه میشود نام که میبرد
میرود کنار نور دوعینش حسینش حسینش
میرود ببیند نعش حسینش حسینش
دم بدم میزند فریاد وا حسینم
وای حسینم واحسینم واحسینم
بازین چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
سرهای قدسیان زانوی غم است
گویا عزای اشرف اولاد ادم است
این کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
این نخل تر کز آتش جان سوز تشنگی
دود از زمین رسانده به گردون حسین توست
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باازین چه نوحه چه عزا و چه ماتم است
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
زینب به سر زنان بهر چه میدود
با ناله و فغان سوی که میرود
او را چه میشود نام که میبرد
میرود کنار نور دوعینش حسینش حسینش
میرود ببیند نعش حسینش حسینش
دم به دم میزند فریاد واحسینم
وای حسینم وای حسینم وای حسینم
وای حسینم وای حسینم وای حسینم